جدول جو
جدول جو

معنی باز جره - جستجوی لغت در جدول جو

باز جره
(زِ جُرْ رَ / رِ)
نوعی باز. شاهین:
از شکوه عدل و امن او تذرو و کبک را
باز جره زقه داد و چرغ زیر پر گرفت.
مسعود سعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ جَدْ دَ)
یکی از چهار دروازۀ مسجد حرام (مکۀ معظمه). (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به شش فرسخی مرو که گروهی از محدثان معروف به بازیون بدان منسوبند. (از تاج العروس) (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (مراصد الاطلاع). نام قریه ای به هفت فرسنگی مرو. (دمزن) ، کینه یا خون بازآوردن، کنایه از انتقام کشیدن یا گرفتن خون. ستدن خون. گرفتن. اخذ کردن. ستدن:
بدو گفت: ار این کینه بازآوری
سوی من سر بی نیاز آوری.
فردوسی.
بدادار دارنده سوگند خورد
که هرگز تنم بی سلیح نبرد
نباشد، نه رخ را بشویم ز خاک
سزد گر بباشم بدین سوکناک
که تا کینۀ شاه [سیاوش بازآورم
سر دشمنان زیر گاز آورم.
فردوسی.
او را بنواخت و دلگرم کرد و گفتا خون پدرت بیاری ایزدتعالی بازآرم. (تاریخ سیستان). و حصارها گرفت و ستد و حربها کرد و خون پدر بازآورد و تاختنها کرد. (تایخ سیستان). و رجوع به باز آوریدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَرْ رَ)
باغ یا قطعه زمین محصوری که در آن سبزی کارند. (لغت محلی گناباد، خراسان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، که در 11 هزارگزی شمال خاوری خوی و 4 هزارگزی باختر شوسۀ خوی به جلفا در جلگه واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 560 تن سکنه و آب آن از رود خانه قودوخ بوغان تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پنبه و کرچک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش ارابه رو است. از راه تازه کند باین ده میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، کنایه از مردم صاحب همت و صاحب سخاوت. (آنندراج) (برهان) (فرهنگ شعوری) (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باز گرد
تصویر باز گرد
مراجعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز جو
تصویر باز جو
کسی که جانب دولت یا موسسه ای ماء مور رسیدگی و تحقیق در امری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازپره
تصویر بازپره
شب پره، پروانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام ره
تصویر بام ره
نردبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با سره
تصویر با سره
ترشروی، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز جوی
تصویر باز جوی
باز جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز جست
تصویر باز جست
تجسس، پژوهش
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که چیزی را پرسش کند پرسش کننده، کارمند دادگستری یا شهربانی که برای کشف جرایم و بزه ها از متهم پرسشهایی کند مستنطق. یا روز بازپرس. روز پرسش روز قیامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
مفتوحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
Opened
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
ouvert
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
打开的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
খোলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
открытый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
geöffnet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
відкритий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
کھلا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
açılmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
wazi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
aberto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
열린
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
開いた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
פתוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
खोला हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
otwarty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
เปิด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
geopend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
abierto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
aperto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
terbuka
دیکشنری فارسی به اندونزیایی